خب آخر هفته!!!!
روز عجیبی بود. صبح کارفرمای بزرگ کاری قبلی تلفن زد اول صبح.
با تعجب جواب دادم. گفت رفتم کارگاه، بچه ها گفتن آخر سال خداحافظی کردی و دیگه نمیای. گفتم بله… دیگه اونجا برای من آورده ای نداشت. نه مالی به نفعم بود و نه به لحاظ تجربه.
گفت شرکت هوای تو رو نداشته. بیا برگرد با خودمون مستقیم قرارداد ببند!!!!
فکر کنین این حرف ها رو به من ترسو بی پول میزنه که یک ماهه به خاطر این تصمیمم یک شب خواب راحت نداشتم.
گفت به هر حال این پوزیشن تا یک ماه دیگه برای تو بازه. ما در حال تغییر تحولات و جذب سرمایه گذاریم و من تا یک ماه دیگه جای تو رو می تونم خالی نگه دارم که برگردی!!!
ترس همه وجودم رو گرفت… همش دلم می خواست مکالمه تموم بشه. آخراش به وضوح لرزش صدام رو حس می کردم. تشکر کردم ازش . گفتم فکر نمی کنم تصمیم عوض بشه ولی به هر حال با شما در تماس می مونم.
حالا با این فکر و خیال ها باید درس می خوندم.
ظهر یکی دیگه زنگ زد… رزومه خواست. با یک ساعت تاخیر و کلی پیغام بالاخره فرستادم.
کار تو یک شرکت دیگه.. حقوق عالی ولی ساعت کار ته نداره!!! گفتم الان اولویتم درس خوندنه. نمیام…. اصرار و اصرار….
ساعت ۴ زدم بیرون… تا ۷ تو خیابون ها چرخیدم و فکر کردم با خودم چیکار می خوام بکنم. زندگی و کار و آینده…. تو ماشین قسمت جدید سریال رامبد جوان رو نگاه کردم. گفتم یه چیز چرت و پرت نگاه کنم که ذهنم آروم بشه… چقدر همزمانی رخداد ها این روزا برای من عجیب زیاذه. راجع به نت ورک مارکتینگ و ثروتمند شدن بود. اشک ریختم و نگاه کردم. لعنتی تو سریال طنز هم منو درگیر کار و پول ساختن می کنی!
یه اتفاق احمقانه ای هم که این روزا برام میوفته حساب و کتاب پول تو جیبم و شاخک بنزین ماشینمه! تا این حد که : قهوه رو تو خونه بخور که روزی ۲۰ تومن پول نره از جیبت… کارهات رو جمع کن یه روز انجام بده که چند بار از خونه نری بیرون بنزین مصرف کنی!!! احمقانه ست . واقعا احمقانه ست
ولی دیروز گفتم باید چند تا کار بکنم:
۱- ذهنم رو تربیت کنم به هر چیزی تو زمان خودش رسیدگی کنه! دیروز فکر کار و این برنامه ها کلا از درس من رو انداخت.
۲- تصمیم بگیرم. یا کار کنم مثل قبل یا درس بخونم و ایده م رو عملی کنم. اگه قراره درس بخونم دیگه این پیشنهادهای اینجوری ذهنم رو درگیر نکنه.
۳- این زمان های پرتی که دارم می نویسم رو یه کاریشون بکنم دیگه. قرار بذارم روزی حداقل ۱ ساعت کم کنم از پرت زمانم
زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است
چه ایرادی داره . از همون شرکت قبلی ،کار به صورت دور کاری بگیرین . ساعت کار دست خودتون هست .بجای روزی دو تا سه ساعت وقت تلف کردن در ترافیک ،با ارامش در خانه کار را انجام بدین . مقداری هم استرس منابع مالیتون کم میشه .
همکاری داشتیم . استاد تهیه اسناد مناقصه و براورد پروژه، اداره استخدامش نمی کرد و ماهی ۴ میلیون بهش میداد . دو سال قبل یک روز صبح امد و استعفا داد و رفت . قول داد کارهای قبلیش را تمام کنه . اما به بخش فنی شرکت پیشنهاد داد . که زیر متره و براوردها را پروژه ای باهش قرارداد ببندن . همون ماه اول ۷ میلیون با شرکت خودمون قرارداد بست . حالا سه تا نیرو هم استخدام کرده . نمیرسه . چون برای کلی اداره وپیمانکار صورت وضعیت تهیه می کنه . اون با زن و دو بچه کار را ول کرد . قشم خورد نون را هم ماه اول تنها در حد هر وعده خرید میکردم .
منم به همین امید اومدم بیرون… تا ببینیم! راستی من یادم نرفته اون مطلب راجع به نرم افزار ساختمونی جدید رو بنویسم. فقط یکم ذهنم باید منظم تر بشه.
من برای خودم از این نوشته شما یک یادداشت گذاشتم که بعدها خیلی درباره اش صحبت کنیم. اتفاقات خوبی داره براتون میوفته و ذهنتون داره درگیر بیزینس های جدی (به لحاظ استقلال بیشتر) میشه. خیلی خودتونو اذیت نکنید به نظرم در ابتدای مسیر درست هستید.
من خودم زیاد به اتفاق خوبه فکر نمی کنم. من اون گنجشکم که تصمیم گرفته بپره ! ولی هنوز در حد فکره! کجا ؟ به کدوم سمت ؟ چطوری؟ بعد که پرید چی؟
الان فکر می کنم یه مدت که بگذره همه من رو فراموش می کنن. بعد که بخوام برگردم به کار اولین حرفی که بهم می زنن اینه که این مدت چیکار میکردی؟ انقدر روزها زود میگذره که الان برام ۶ ماه دیگه همین فرداست. ولی به اون ۶ ماه دیگه که برسم میگم ۶ ماه! این همه مدت چیکار کردم…. درگیری بدیه