لیدرمارکتر › انجمن ها › مرحله اول | کسب و کار مستقل › چرا به شجاعت و شهامت کودکی خود نیستیم؟
-
نویسندهنوشتهها
-
-
بهمن ۱۲, ۱۳۹۹ در ۵:۰۰ ق٫ظ #231093
ما ذاتا موجودات قوی و شکست ناپذیری به دنیا میاییم. در نظر بگیرید حتی زیر یکسالگی، وقتی میبینیم همه دارن راه میروند، ماهم نهایت تلاش خودمون را میکنیم و بلند میشویم. بارها زمین میخوریم و بارها دیگران به ما میخندند. به هر زبانی که بلدیم از دیگران میخواهیم دستمان را بگیرند و کمکمان کنند که بلند شویم. از هرجایی که شده استفاده میکنیم برای گرفتن و بلند شدن. بارها و بارها زمین میخوریم ولی احساس شکست نداریم. این اتفاق بعدها در بازی ها و دوچرخه سواری و … هم تکرار میشود. به نظرتون چه عواملی باعث شده ما در سنین بالاتر اینقدر از شکست ها و حرف مردم هراس داشته باشیم؟ اثرهای مرکبی که در طول این زمان بر سرمان آمده است کدامهاست؟
-
بهمن ۱۲, ۱۳۹۹ در ۱۱:۳۸ ق٫ظ #231110
من فکر میکنم مهمترین عاملی که باعث میشه جسارت کودکی رو نداشته باشیم ” ترس از شکسته “. این ترس از شکست باعث میشه اصلن قدمی برنداریم. حالا اثرات این شکست میخواد تمسخر، شماتت، بحران مالی یا هر چیز دیگهای باشه و این ما رو میترسونه. در صورتی که یه بچه این حس کمالگرایی بازدارنده و باعث ترس رو نداره. بچهها یک حس دیگه هم دارن و اون انگیز و اشتیاقه. برای یاد گرفتن و بزرگ شدن. اثر مرکب ترس و عدم انگیزه بزرگترین بازدارندههای ما هستن.
-
بهمن ۱۳, ۱۳۹۹ در ۱۲:۴۰ ب٫ظ #231152
به نظرم خانواده و سیستم آموزشی مهمترین عوامل هستند و حتی خانواده تاثیر گذار تر. همه ما حداقل یکبار چیزی که میخواستیم انجام بدیم رو بخاطر حرف خانواده گذاشتیم کنار. من خودم بخاطر خواسته هام خیلی جنگیدم و تازه تو سی سالگی خانواده من قبول کردند که باید ریسک کرد و نمیتونن جلوی کاری که میخوام بکنند رو بگیرند.
-
بهمن ۱۶, ۱۳۹۹ در ۵:۵۷ ب٫ظ #231259
شاید چون ریسک ها را شناختیم. اصولا بچه از خطرها آگاهی نداره بخاطر همین هرکاری رو تجربه میکنه. مثلا نمیدونه که بخاری داغه ( خطرو نمیشناسه) بنابراین به راحتی میره سمتش و بهش دست می زنه. اما به مرور وقتی چندین بار سوخت و از خطر آگاه شد؛ از اون به بعد دیگه به بخاری که دست نمیزنه هیچ، تازه با احتیاط هم از کنارش میگذره. من فکر میکنم مهمترین موضوع آگاهی ما از ریسک ها و خطرهاست.
-
بهمن ۱۷, ۱۳۹۹ در ۵:۲۱ ب٫ظ #231299
چقدر مثالتون جالب بود. واقعا چی میشه ما دیگه جسارت بچگی رو نداریم.، تازه الان امکانات و توانایی مثل آگاهی و دسترسی به منابع بیشتر رو داریم .
کارهای بزرگی که در بچگی هر فردی انجام میده انقدر طبیعیه که واقعا کسی به صورت خاص و فوق العاده نگاه نمیکنه بهش.مثل راه رفتن و حرف زدن و تجربه هایی مثل داغی تندی تیزی
شاید بزرگش کردیم برای خودمون. شاید عدم غلبه بر ترس و شروع نکردن از بزرگ نمایی در کارها بیاد.
دیگه الان یادگیری یه زبان جدید که ریسک خاصی هم نداره چرا انقدر بزرگه برامون واقعا
یک نکته ای هم هست این وسط اینکه ما آدما تا وقتی اختیاری از خودمون نداریم و تحت تعلیم دیگری هستیم همه چیز به خواست و برنامه ی اون دیگری پیش میره و خب خوب پیش میره مثل بچه ای که فکر نمیکنه رو کاراش. تحت تشویق بقیه راه میره حرف میزنه و مثلا کلاس زبان میره ولی وقتی به خودمون واگذار میشیم ممکنه در انجام خیلی کارا سهل انگار شیم چون دیگه مجبور نیستیم و فکر میکنیم. متاسفانه معمولا هم به نشدن و نتونستن و سخت بودن فکر میکنیم.
و در آخر به نظر من این موضوع خیلی زیاد برمیگرده به همون داستان عادت. در موضوع عادت یه مبحث مهم هست که شما هم اشاره کردین
وقتی کاری عادت و روتین میشه خیلی انرژی کمتری از ذهن ما میگیره. ما هر شب فکر نمیکنیم که مسواک بزنیم یا نه فقط انجامش میدیم. وقتی عادت داریم همه بچه ها راه برن دیگه برامون بزرگ نیست -
بهمن ۱۸, ۱۳۹۹ در ۹:۳۱ ق٫ظ #231343
سلام ، روز همه دوستان بخیر
ترس از دو چیز در تمام انسانها نهادینه است و از کودکی با وی همراه است ، ترس از ارتفاع و ترس از صدای بلند . بقیه چیزهایی که ما از آن می ترسیم ، نتیجه آموزشهایی است که ما دیده ایم . خیلی از آنها نتیجه لطف زیاد اطرافیانمان است و تعدادی هم ماحصل آموزشها و حتی نادانسته ها . هرچند که ترس از موهبتهایی است که خداوند به ما ارزانی داشته ( چرا که باعث حفاظت از جان و مال و زحمات ما می شود ) ولی متاسفانه ما زیاد دایره امن خودمان در زندگی را کوچک کرده ایم و فی التبع آن ترس و نگرانی مان زیادتر از حد شده و همین باعث شده است که حتی مانعی برای پیشرفت و رشدمان بشود ، بنابراین فکر کنم ما باید آموزش ببینیم تا بتوانیم به دوران کودکی خود برگردیم اما با یک تفاوت ، آن زمان نترسی و جسارتمان از بی اطلاعی بود ، الان باید جسارتمان از اطلاع و تسلط بر امور و اطرافمان باشد .
و به قول دوست و استاد عزیزی که راه مقابله با ترس فقط یک چیز است ، اقدام کردن . یعنی باید ترسید و اقدام کرد ، بعد می بینیم خیلی هم ترسناک نبوده است .
سلامت و شاد باشید . -
بهمن ۱۸, ۱۳۹۹ در ۱۰:۴۶ ق٫ظ #231345
من فکر میکنم بچهها راحتتر میتونن چیزای جدید رو تجربه کنند چون با حضور پدر و مادرشون یا کسی که پیشون زندگی میکنند، احساس امنیت میکنند. مثلا اگه بچه هایی رو تو یه محیط ناآشنا رها کنیم، فکر نمیکنم بتونه لذت ببره و تجربه کنه.
حالا قراره در طول زمان این پایگاه امن و محیط امنی که به نظر من زمینه تجربه کردن و خلاقیت رو ایجاد کنه، از پدر و مادر شیفت بشه رو چیزای دیگه. مثلا قراره شیفت بشه به شناخت هر فرد نسبت به توانایی و محدودیتهاش یا نظام ارزشی که اون فرد برای خودش میسازه و اگه تو اون نظام و چارچوب حرکت کنه، امن هست و زنده.
مشکل اینه که این روند درست اتفاق نمیافته برای بعضیهامون یا شاید خیلیهامون. به نظر من اینکه چرا درست اتفاق نمیافته به چیزهای متفاوتی، مثل نظام آموزشی، فرهنگ، خانواده، حوادث و وقایع طول زندگی هر فرد و …. بستگی داره. -
بهمن ۲۰, ۱۳۹۹ در ۲:۲۶ ب٫ظ #231451
به نظرم تمام تغییراتی که در انسان از کودکی تا بزرگسالی اتفاق میفته، صرفا به دلیل ترس از شکست و حرف مردم هم نیست. بلکه انسان در گذر زمان، با آموزش هایی که میبینه و تجاربی که به دست میاره، طرز تفکر و نگاهش به زندگی تغییر می کنه. انسان در بزرگسالی بر اساس دانسته ها و تجاربش، میتونه یک موضوع رو از جوانب مختلف بررسی کنه، راه حل های مختلفِ یه مشکل رو در نظر بگیره و در صورتی که ببینه اون موضوع ارزش انجام رو داره، میره دنبالش.
البته هر چقدر سن بالاتر میره، قدرت ریسک پذیری هم پایین تر میاد و انگار ناخودآگاه یه ترازو میاد تو سر آدم، که همه چی رو با اون ترازوش اندازه می گیره و اگه ببینه ارزش یه کاری بیشتر از ضررش هست، اونوقت اون کار رو انجام میده و دیگه مثل کودکی نیست که اگه بدونه ممکنه دستش زخم بشه، بازم بره سراغ اون کار. طبیعتا این موضوع هم می تونه مثبت باشه، هم منفی، مثبتش اینه که واسه هر کاری جوانب مختلف رو در نظر می گیره و سنجیده تر وارد اون کار میشه، منفیش هم اینه که خیلی از کارها رو که ممکنه ریسک بالا ولی نتایج خوبی داشته باشن، اصلا شروع نمی کنه.
یه نکته هم اینه که در گذر زمان آدم به یک سبک زندگی عادت می کنه، و دیگه خیلی سخته که بخواد تغییرش بده. چون یک سری پیش فرض ها و موانع ذهنی براش ایجاد میشه. یعنی حتی ممکنه یه نفر از زندگی شخصی، خانوادگی یا سازمانیش هیچ رضایتی نداشته باشه، اما چون بهش عادت کرده، اینقدر تو ذهنش، موانع برای تغییر زیاد میشه که حاضره به همون نوع زندگی ادامه بده.
تنها زمانی، وقتِ فکر کردن به این موانع فرا میرسه که “درد” ادامه این زندگی، بیشتر از “ترس” به چالش کشیدن خودت یا دیگران بشه. -
بهمن ۲۰, ۱۳۹۹ در ۳:۱۸ ب٫ظ #231452
هرچند من دیر رسیدم ولی دوست دارم نظرم رو بگم. چیزی که دوستان مکرر بهش اشاره کردن واژه «ترس» بود! ترس احساسی هست که بقای ما رو حفظ میکنه و شاید حس ترس از عدم شناخت میاد ما هم تو کودکی از جاهای تاریک واهمه داشتیم و یا اگه گم میشدیم حس ترس رو تجربه میکردیم وقتی که ما به مرور این حس رو تجربه کردیم، رفتیم و توی غار امن خودمون موندیم اما شاید راه چاره این بود که حتی بعد از دردی که کشیدیم بدونیم چی رو نشناختیم که باعث درد ما شده؟ خوب یادمه وقتی تو بچگی خواستم ترس از تاریکی رو کنار بذارم بهش فکر کردم و فهمیدم که همه چیز مثل روزه صرفا نوری نیست که ببینم. پس با اطمینان توی تاریکی قدم گذاشتم و پیش خودم گفتم هر صدایی که بشنوم و هر چیزی که ببینم به چند ثانیه زمان احتیاج دارم که تایید کنم برام خطری نداره و این کار جواب داد…
-
بهمن ۲۰, ۱۳۹۹ در ۸:۲۸ ب٫ظ #231458
دیر رسیدن نداریم که:) منتظرتون بودم بهمن جان و مشارکتهات برامون ارزشمنده.
دیدگاهتون درباره ترس تا حد زیادی درسته و ما از هرچیزی که نمیشناسیمش میترسیم. طبیعتا یکی از راه های کاستن از ترس هم همان شناخت یا قدم گذاشتن درون آن هست.
من این تاپیک را معمولا هیچ جوابی ننوشتم چون همه نظرات تا حد زیادی درست هست و به دلیل اینکه خیلی از ترس صحبت میکنیم در مراحل و موضوعات بعدی، من مرتب این مثال کودک را خواهم زد و موارد را یادآوری میکنم.
ممنون-
بهمن ۲۱, ۱۳۹۹ در ۱۰:۰۴ ق٫ظ #231488
فقط یه چند هفته فاصله داریم :)) حالا سعی میکنم برسم بهتون. لطف دارید آقا فرشید. درسته حق با شماست… ممنون از شما
-
-
-
بهمن ۲۰, ۱۳۹۹ در ۴:۱۳ ب٫ظ #231453
دوستان یک سوال کاملا بی ربط دارم.
توجه کردید اون بالا کنار موضوع بحث تعداد نظرات را زده؟ کنارش هم تعداد ویس ها را زده. شماها هم نمیتونید به صداها گوش بدید یا من فقط اینجوری هستم؟ برای من اصلا جایی وجود نداره که صداها را نشون بده.
بیشتر نگران این هستم که مطلبی از دستم خارج نشه.-
بهمن ۲۰, ۱۳۹۹ در ۸:۲۴ ب٫ظ #231456
سلام
خیر هنوز صدایی وجود نداره، دارم سعی میکنم که در تالارها بشه از وویس و ویدئو هم استفاده کرد که هنوز تکمیل نشده و در حال حاضر همه موضوعات را به عنوان صدا میشناسه.
ممنون از توجهتون
-
-
اسفند ۱۹, ۱۳۹۹ در ۱۰:۵۵ ق٫ظ #232870
هر چی سن آدم بالا میره . مسئولیت های آدم هم زیاد می شه . وقتی جوان و مجرد هستی و اگر هنوز تو خونه بابا هستی خیلی از هزینه ها را نداری تازه روی کمک پدر و مادر هم حساب میکنی .اما وقتی کلی هزینه های مستقیم همسر و بچه ها اضافه می شه . اون وقت هست که قدرت ریسک ادم کمتر می شه . ضمن اینکه هر چی سن ادم بالا میره . تجربیات ناشی از شکستهای قبلی هم جرات و ریسک را کم می کند .
-
فروردین ۱۳, ۱۴۰۰ در ۶:۳۲ ق٫ظ #234186
به نظرم کمالگراییه! اینکه بخوای موفق باشی خیلی انگیزه میده ولی همه مشکل از جایی شروع میشه که می خوای موفق تر از یک آدم خاص باشی. بدون اینکه مسیری که اون آدم خاص طی کرده رو در نظر بگیریم .
-
فروردین ۱۳, ۱۴۰۰ در ۷:۰۲ ق٫ظ #234188
واقعا یکی از مهمترینهاش همینه.
مدام در موقعیت مقایسه و مسابقه قرار دادن خودمون. در کودکی این چیزا کمتر برامون اهمیت داره.
-
-
خرداد ۳۱, ۱۴۰۰ در ۱۱:۳۸ ب٫ظ #239165
سلام
در کودکی جسارت و خلاقیت زیادی داریم. شوق امتحان کردن راه ها و روشهای جدید.
که با سرزنشها کم کم جسارت و ریسک پذیریمون کاهش پیدا میکنه.
آقا فرشید خواستم بگم خیلی ممنون. این درس، خیلی برای من تاثیرگذار بود.
آهسته و پیوسته مطالب را میخونم. -
تیر ۱, ۱۴۰۰ در ۳:۲۹ ب٫ظ #239445
سلام.
خواهش میکنم. چقدر خوشحال شدم از حضور و همراهیتون و اینکه موضوع مفید بوده.
در خدمتتون هستم.
-
-
نویسندهنوشتهها
شما برای پاسخ به این تاپیک باید وارد شوید.