مطالب روانشناسی, مطالب مدیریتی

در شبکه های اجتماعی

در شبکه های اجتماعی
  • در کسب‌وکار این تفکر ویرانگر رو دور بریزید که همیشه حق با مشتری هست. چهار گروه مشتری داریم که بحثش مفصل هست ولی فقط یک گروه آن هست که حق با اوست. حتی خیلی از مشتریان را نه تنها نباید جذب کرد که باید از آنها فرار کرد. در واقع سه گروه مشتری وجود دارد که حق با شماست و نه مشتری

    محصول، پول میاره و سیستم ثروت. اگر کسب و کاری دارید که تا خودتان نباشید پیش نمیرود،در واقع شما کسب و کاری ندارید بلکه خودتان کسب و کار هستید. در یک بیزنس موفق،همه چیز در یک سیستم قرار میگیرد و به یک شخص متکی نیست البته شما نیز میتوانید در این سیستم، جایگاه یک مدیر را داشته باشید.

    حتما با تکنیک “5 چرا ” آشنا هستید که مبتکر اون تویوتا هست. با 5 چرای متوالی میتوانید ریشه مشکلات را پیدا کنید و نسبت به حل آن اقدام کنید. چه در زندگی روزمره و چه در بیزینس و کسب و کار. سئوال اصلی را مطرح کنید و بپرسید چرا؟ به آن جواب دهید و باز به آن جواب بگویید چرا؟و اینکار را تا 5 مرحله ادامه دهید تا ریشه مشکل پیدا شود.سئوالات را صادقانه بپرسید تا به جواب صادقانه برسید. مثال: (اینها مثالهای رایجی است که همه جا استفاده شده، سعی کنید خودتان چند نمونه بیارین و از تاثیرش حیرت زده شوید) مساله : نسخه جدید محصول یک ویژگی کلیدی برای مشتریان را از بین برده
    ۱ چرا؟ به این خاطر که یکی از سرورهای بخصوص خراب شد.
    ۲ چرا سرور خراب شد؟ چون یکی از زیرسیستم ها (زیرمجموعه سیستم) به نحوی اشتباه مورد استفاده قرار گرفته است.
    ۳ چرا به نحوی اشتباه استفاده شده است؟ مهندسی که از آن استفاده می کرد نمی دانست چگونه از آن به درستی استفاده کند
    ۴ چرا او نمی دانست؟ چون او آموزش ندیده بود
    ۵ چرا او آموزش ندیده است؟ چون مدیر او به آموزش مهندسین جدید اعتقادی ندارد، زیرا آنها “بیش از حد پر مشغله هستند”. آنچه که در ابتدا یک اشتباه کاملا فنی فرض می شد، به سرعت و با ۵ سوال مشخص شد که ریشه در اشتباهی انسانی دارد. مثال خیلی ساده در زندگی روزمره: مساله: شما در راه محل کار هستید و ماشین وسط راه خاموش می شود. ۱ چرا ماشین خاموش شد؟ به خاطر تمام شدن بنزین ۲ چرا بنزین تمام شد؟ به خاطر اینکه در راه بنزین نزدم. ۳ چرا امروز صبح بنزین نزدم؟ به خاطر اینکه پول نداشتم. ۴ چرا پول نداشتم؟ چون همه ی پولها را دیشب در پارک بازی از دست دادم! ۵ چرا تمام پولهام رو دیشب از دست دادم؟ چون من در پارک معتاد بازی هستم! نتیجه: مشکل درامد کم شما یا شغل نامناسب شما نیست که پول نداشتید، مشکل غلط خرج کردن پولتان و اخلاقهای شخصی خودتان هست.

    اول که تو قطار میشینید، به نظرتون صداش خیلی بلند و آزاردهنده است،ولی چند ساعت بعد راحت خوابیده اید.همینطور چکه شیر آب و تیک تیک ساعت اونقدر عادی میشه که دیگه نمیشنوید در کسب وکار ضررهای متوالی و روزمره ای وجود دارند که دیگه براتون عادی شده اندو متوجهش نمیشوید. اونها را پیدا کنید.

    یه جا تدریس میکردم با خودم گفتم بیام از این استاد باحالا باشم که بچه ها باهاشون حال میکنن … اولین جلسه که تموم شد گفتم بچه ها به نظرتون خوب بود؟ خوب آموزش دادم؟ همه یک صدا گفتن: نههههههههه خیییییییر
    و این اتفاق 15 جلسه دیگه هم افتاد تا دوره تموم شد

    اگر توانایی و بودجه محدودی دارید، اگر صدتا تیر برای کمان دارید، به سمت صد هدف پرتاب نکنید. هر صدتا رو به سمت یک هدف پرتاب کنید.

    توی بیزینس تیم خوب اونی نیست که به شما کمک کنه تا با طناب به داخل چاه بروید و به آب برسید. تیم خوب اونه که وقتی به آب رسیدید شمارو بالا بکشه و رها نکنه. بر خلاف تصورتون، بیشترین مشکلات وقتی بوجود میاد که به اولین موفقیت‌ها میرسید.

    تحصیل کنید تا کارفرماها انتخابتان کنند … متخصص شوید تا شما کارفرمای مورد علاقه‌تان را انتخاب کنید… متخصص با تجربه شوید تا کارفرما باشید … و در سه حالت صداقت داشته باشید تا ثروتمند شوید.

    میگن یه ملخی هی میپریده اینور و اونور به مورچهه میگفته یه گندم بهم قرض بده. مورچهه میگه صبرکن صبرکن. تو میخوای قرض بگیری یه جا وای نمیستی و در دسترس نیستی، وای به وقتی که بخوای قرضتو پس بدی اگه میخواهید دیگران به بیزینس شما اعتماد کنند اول باید به ثبات برسید.

    هیچ چیز خوبی رایگان و ارزان نیست. همیشه باید تاوان آرزوهارو داد. اگه باهوش باشی خودت به شکل منطقی و متناسب با آرزوت پرداخت میکنی. اگه بخوای از زیرش در بری یا زرنگ بازی در بیاری، روزگار خودش انتخاب میکنه، چه تاوانی ازت بگیره. معمولا هم خیلی بیشتر میگیره. زور هیچکس به روزگار نمیرسه

    مشکلاتتون رو مثل آشغالا نزنید زیر فرش و فکر کنید دیگه همه جا تمیز شد. اینکه حواستون را از مشکلی که دارید پرت کنید و بهش فکر نکنید، معنیش حل اون مشکل نیست و اون همچنان وجود داره و یه روز خودشو بدتر از قبل نشون میده.

    در بیزنس فکر نکنید که حتما باید رقیبتون را نابود کنید جنگ تبلیغاتی کوکا و پپسی، به نفع هر دوی آنهاست و خیلی ها آنرا دنبال میکنند هر جا مک دونالد هست، KFC هم هست چون حتی وفادارترین مشتریان مک دونالد هم گاهی هوس مرغ میکنند. گاهی رقیب، راه شمارا هموارتر میکند…هوشمند باشید نه قلدر.

    هیچوقت به کسی که داره صادقانه زحمت میکشه و شبانه روز کار میکنه و هدف و علاقه ای را دنبال میکنه، نگین: این همه کار میکنی آخرش که چی؟؟؟ معیار موفقیت و لذت از زندگی فقط پول و درامد نیست.

    قهرمان بوکس جهان، فقط تونسته توی فینال چند ثانیه بیشتر خودشو سرپا نگهداره. مواقعی در بیزنس پیش میاد که کافیست شما یک مقداری بیشتر از رقیب دوام بیاورید و خسته نشوید.

    قول و حرف، تا زمانی که در دهان شماست، متعلق به شماست. میتوانید نگویید و یا هرجور که خواستید بگویید. ولی وقتی خارج شد، متعلق به شخصی است که به او قول میدهید. باید و باید و باید به آن عمل کنید … این اعتبار و البته وظیفه شماست. بالاترین اعتبار.

    قانون پلاس(+) اگه میخواید تو کسب و کارتون موفق باشید، موفقیت و ثروت رو به سمت مجموعه خودتون جذب کنید و شمارو به دیگران معرفی کنند، باید یه چیزی هرچندکوچک ولی متفاوت نسبت به دیگران داشته باشید. شاید یک مزیت کوچک، یک ایده کوچک، یک قدم کوچک، یک اخلاق کوچک … ولی یک چیزی بیشتر.

    هنگام راه اندازی کسب و کار، ابتدا یک ماهی بزرگ در یک حوض کوچک شوید، بعد به فکر کوسه بودن در اقیانوس باشید‌. از ابتدا بودجه و انرژی خودرا هدر ندهید …

    شعار محصول جدید شما، روی فروش محصولات قبلی تاثیر میذاره و باید حرفه ای باشه: اولین روغن با ویتامین D (پس قبلی ها ویتامین D نداشته؟) اولین آبمیوه صددرصد طبیعی(قبلی ها طبیعی نبوده) اولین شیر بدون افزودنی(قبلی ها افزودنی داشته) محصولی که همینک در بازار هست و میفروشد را قربانی نکنید

    دیدید تو آدرس میگن خیابان فلان، نرسیده به چهارراه فلان؟ یعنی باید تا اون چهارراه بروید بعد برگردید و آدرس را پیدا کنید. ولی اگر خیابان را بلد باشیدو چندبار رفته باشید دیگه اینکار نیاز نیست در بیزینس، توانایی خوندن آدرس میشه علم، بلد بودن خیابان و مسیرو بیهوده نرفتن میشه تجربه

    مهم نیست شما درباره خودتان، بیزنس و کسب‌وکارتان، برند و شیوه تجارتتان چگونه فکر میکنید. مهم اینست که مشتری درباره شما چگونه فکر میکند…

    شما اتفاقی گیتاریست نمیشوید. نقاش نمیشوید. بازیکن حرفه‌ای پلی استیشن نمیشوید… ثروتمندی و موفقیت هم همین است. تمرین، علاقه، استمرار… امکان ندارد شما ده سال هر روز با علاقه و جدیت گیتار تمرین کنید و گیتاریست ماهری نشوید.همینطور هر هنر دیگری. و همینطور هنر موفقیت و ثروتمند شدن.

    اولین باری که ۲۰۰ دلار درامد داشتم( حدود ۱۷۰ هزارتومان اون زمان) صبح تا شب رفتم گشتمو تفریح کردم. شب که میخواستم بخوابم تقریبا دیگه هیچ پولی نداشتم ولی حالم خیلی خوب بود… اون شب با این رویا خوابیدم که روزی ۲۰۰ دلار درآمد داشته باشم…. رویا ها مال شما هستند، بدستشون بیارین.

    اولین چیزی که باید یاد گرفت،اینه که چی را یاد بگیریمو چگونه یاد بگیریم. دومین چیز اینکه از چیزی که یاد گرفته‌ایم چگونه پول در بیاوریم. و در نهایت چگونه پول درآوردن را به یک سیستم و چرخه تبدیل کنیم… دیگه تنها چیزی که باقی میمونه اینه که چطور خرجش کنیم که البته آخریشو همه بلدیم

    دو جور میشه شکست خورد: حالت اول اینکه بعد از شکست با خودمون بگیم کاش این کارم میکردم، کاش اون کارم میکردم و… حالت دوم اینه که با خودت فکر کنی واقعا دیگه چه کاری ممکن بود که بتونم بکنم و نکردم؟هر کاری از دستم بر میومد انجام دادم. این شکست نوع دوم هست که مقدمه پیروزی هست نه اولی

    مهاتیر محمد، که مالزی را از یک کشور محروم و فقیر، به یکی از قطبهای بزرگ آسیا تبدیل کرد، در نوجوانی موز فروش بود. این شغل تو نیست که آینده ات را میسازد، بلکه ایده ها و طرز تفکر توست

    با حوصله و دقت و وسواس، فکر کنید و تصمیم بگیرید … به سرعت انجام بدید

    اینکه بشینید و به موفقیت فکر کنید خیلی خوبه … ولی اینکه بلند بشین و براش تلاش کنید، خیلی بهتره.

    میدونید چرا وقتی زندگی افراد موفق و ثروتمند رو مرور میکنید اکثرا در دورانی به شدت مشکلات داشته‌اند و در سختی به سر برده‌اند؟ چون دانسته و خواسته، از دایره امنیت و رفاه حداقلی خود بیرون آمده‌اند، چندبار اول شکست خورده‌اند و به خاک نشسته‌اند و در نهایت مسیر درست را پیدا کرده‌اند.

    ولی خب واقعیتش اینه که بیش از 60 درصد از چیزایی که درباره موفقیت و ثروت و … اینها تو ذهنتون هست، نه تنها غلطه و منسوخ شده، بلکه اگه بهش عمل کنید بیچاره میشید … دیگه ببخشید.

    مدال طلا رو فقط به یک نفر میدن. به خوب و بهتر نمیدن، به بهترین میدن. بهترین باشید، حتی اگر لازمه باشه گاهی خطر کنید.

    از اینترنت پول در بیاورید. حرفه‌ای رو دنبال کنید و تخصصی را یاد بگیرید و از اینترنت پول در بیاورید لذت استقلال مالی رو بچشید. باور کنید اگر همین الان صفر باشید ولی توانایی‌های خودتون را بشناسید میتونید به مقدار کافی از اینترنت پول در بیاورید بیاید بیرون از پیله‌هایی که دورتون هست

    تا اونجایی که من از گپ زدن با بچه‌ها متوجه میشم، اکثرا با اره‌برقی های خاموش و تبر های کُند، در حال قطع درختان هستند. یک زمانی بگذارید و با جدیت، تخصص های لازم را بدست آورید و شرایط کاری را فراهم کنید، بعد به دنبال بازاریابی و فروش و مشتری باشید که کمتر خسته و نا امید شوید

    من ده تا احمق بیسواد (نه دزد) میشناسم که به شدت ثروتمند هستند! احتمالا شما هم ده تا نابغه تحصیلکرده میشناسید که آه در بساط ندارند فکر نمیکنید شاید مسیر این دو لزوما نباید بر هم منطبق باشد؟ حدس نمیزنید شاید ثروتمند شدن خودش یک تخصص باشد؟ برید تو اتاق درو ببندید یکم فکر کنید

    بعضی وقتها واسه اینکه یه چیزیو درست کنی، مجبوری اول کاملا خرابش کنی. گاهی همین، آدمو از درست کردن، منصرف میکنه.

    تو شرکت که جلسه میذاریم واسه اجرای یک ایده جدید، اولین کاری که میکنم این سئوالو رو وایت برد مینویسم: ۱- بنظرتون چندبار شکست میخوریم؟ بعد که قشنگ سرش بحث میکنیم، وارد بازار میشیم. یاد گرفتم خیار رو از قسمت تلخش بخورم

    قانون بومرنگ: هر چه را پرتاب کنید، با ده برابر قدرت به سمت خودتان بر میگردد. خبر بد: زمانش دست شما نیست و نمیتونید روش برنامه ریزی کنید. خبر خوب: در اختیار ماست که چه چیزی را پرتاب کنیم.

    اگه یکی ۵ سال پیش بهتون میگفت یک تخصص را انتخاب کنید و هر روز چند ساعت روش کار کنید تا امروز درامد چندده میلیونی داشته باشید از این گوش میشنیدید و از اون گوش در میکردید در صورتی که تمام ۵ سال گذشته رو هرروز چندساعت به این فکر کردید که چیکار کنید که یه مقداری درامد داشته باشید

    هر وقت تو بیزنس به مشکلی برخوردید به خودتون بگید اگه من الان مدیر معروف یکی از بزرگترین شرکتهای جهان بودم و چشم صدها کارمندم به تصمیم من بود، چه تصمیمی میگرفتم. ۹۰ درصد مواقع تصمیم درست خواهید گرفت

    من معتقدم متقابلا بچه‌ها هم والدین رو تربیت میکنن، یه شب الکلاسیکو داشت من هی این کانال اون کانال میکردم ببینم کی شروع میشه و هیجان داشتم. پسرم گفت بیا امشب جاهامون عوض، من بابات باشم. گفتم باشه. گفت پس حالا تلویزیونو خاموش کن برو بخواب پسرم، به جهنم که دلت میخواد فوتبال ببینی

    یه جا تدریس میکردم یکی گفت استاد من برام یه سئوال خیلی احمقانه پیش اومده میشه بپرسم؟ گفتم بفرمایید! پرسید دیدم اوه چه تخصصیه منم جوابشو بلد نیستم … گفتم این از سطح حماقت من و شما بالاتره، میرم مطالعه میکنم جلسه بعد جواب میدم

    یکی از قوانین بیزنس که احتمال داره با آموخته‌های قبلی‌تون درباره مشتری مداری در تضاد باشه قانون وفور هست:
    اگر و تنها اگر تخصص لازم را دارید:
    تا دلتان بخواهد مشتری هست
    تا دلتان بخواهد کار هست
    تا دلتان بخواهد ثروت هست.
    این مشتری نشد یکی دیگه
    اینرا در باور خود بگنجانید نه در زبان.

    من کلی فکر میکنمو میگردم قوانین و اصول خوشمزه و خوشایند و انرژی بخش کسب و کارو براتون مینویسم، بازم خیلیها نمیپذیرند
    من اگه قوانین تلخ و بیرحمانه بیزنس رو براتون بنویسم که میاید با دمپایی ابری خیس میزنیدم.
    رفقا… بیزینس جنگه، نبرده. اینطوری نیست که بگید من تلاش کردم چرا نشد.

    بذارید یکی از ملایمتریناشو بهتون بگم . تحت هر شرایطی و هر ضرری که بکنید شما مقصرین. من دربارش میتونم یک کتاب بنویسم ولی لطفا از من بپذیرید. تحت هر شرایطی شما مقصرین. نه اجتماع، نه شریک، نه کارمند، نه فلان و نه بیسار تحت هر شرایطی هر ضرری بکنید شما مقصرید…. دیگه شرمنده

    همه‌مون شنیدیم که اگه قراره یک فیل رو بخوریم، باید اول اونو به قطعات کوچکتر تقسیم کنیم. ولی همه‌مون هم یک فیل درسته تو گلومون گیر کرده.چون به چیزهایی که بلدیم، عمل نمیکنیم …

    فکرتون را روی این متمرکز نکنید که از این صدهزار تومنی که دارم چقدرش را پس انداز کنم؟ روی این متمرکز کنید که چطوری صدهزارتومنم را دویست هزار تومن کنم؟ به جای یک هراس همیشگی، یک امید همیشگی را به مغزتون یاد بدید.

    رفیقام تو آشپزخونه دارن درباره من صحبت میکنن فکر میکنن من خوابم

    Smiling face with smiling eyes

    : اولی: از اون باغ‌وحش ۲۰ سال پیشی که تو وجودش بود فقط سگش مونده دومی: نه بابا اگه دقیق شین میبینین خرش هم مونده سومی: حالا الان که پاشد اومد زد تو سرتون انداختتون بیرون، میبینید همش مونده

    گاهی وقتا وسط این بدو بدوها و استرس‌ها و بالاوپایین رفتن ها، یکم توقف کنید. بذارید گردوخاکها بخوابه و اطرافو خوب نگاه کنید. نکنه گردوخاکها مال این باشه که از مسیر اصلی خارج شدیدو زدید به خاکی

    دیگه فکر کنم این جملاتو همتون هزاربار شنیدید: با سیگاری بگردی، سیگاری میشی. با تریاکی بگردی، تریاکی میشی. با الکلی بگردی، الکلی میشی و …. با افراد موفق و ثروتمند بگردید تا موفق و ثروتمند بشین.

    رقیبتون از هر لحاظ ازتون قویتره؟ پول، شهرت، محصول و … پس فقط زمان باقی میمونه. زمان چیزیه که هردوتون به یک اندازه در اختیار دارید. با مدیریت حرفه‌ای زمان(که خیلی هم پیچیده هست) به مرور، فاصله خودرا با رقیب کم کنید و حتی پیشی بگیرید.

    چطور توقع دارید همان کارهایی که ماه پیش انجام دادید و دو میلیون تومان درآمد داشتید را دقیقا همین ماه هم انجام دهید و پنج میلیون تومان درآمد داشته باشید؟ از نظر خودتون منطقیه؟

    بزرگترین هدفتون را بنویسید. اونو به چند هدف کوچکتر تقسیم کنید. راه‌های رسیدن به اون هدفهای کوچکترو زیرش بنویسید. انجامش بدید. به جان خودم جواب میده. این گفته من نیست، استراتژی همه بزرگان کسب‌ و کار هست. دیگه قسمتون دادما

    اگر کاری را بلدید که میتوان از آن ساعتی ۵۰ هزارتومان درامد داشت، ده تا کارمند بگیرید و به آنها ساعتی ۳۰ هزارتومان حقوق بدهید تا آن کار را برایتان انجام دهند. در این صورت درامد شما ساعتی ۲۰۰ هزارتومان میشود و این یکی از راه‌های مدیریت زمان هست.

    چرا میخواهید ثروتمند شوید؟ بخاطر سبک زندگیتون چرا ثروتمند نیستید؟ بخاطر سبک زندگیتون

    اون سالها یکی از آخرین چیزهایی که فروختیم تا بتونیم شرکتو سرپا نگهداریم بلکه فرجی بشه، حلقه ازدواج شریکم بود و تنها یادگاری از رفیق مرحومم. و البته فرجی هم نشد و دوسال بعد دوباره پا شدیم. فکر نکنید اینجا نشستم واستون قصه میگم. تا حالا هیچی اینجا ننوشتم که خودم انجامش نداده باشم

    میخواهید سلامت باقی بمونید؟ فاصله لازم را رعایت کنید: با ماشین جلویی با دوستان با خانواده با مشتری با همسایه حتی با عشق‌تان فاصله لازم را رعایت کنید

    اگه واکسن کرونا باشه ده میلیون تومن، شاید خیلیا نزنیم.ولی اگه کسی مبتلا شه حاضره صدمیلیون بده و خوب شه. این رمز مشتریه. رو درد کار کنید نه پیشگیری. ببینید مشتری دردش چیه؟ از کجا زخم خورده؟درمانش چیه؟ صادقانه همه تلاشتونو بکتید تا دوباره از شما زخم نخوره، تا دلتون بخواد پول میده

    مدیرعامل مرسدس بنز چطوری پولدار و پولدارتر میشه؟ یکی طراحی میکنه یکی میسازه یکی تبلیغات میکنه یکی بازاریابی میکنه یکی میفروشه یکی میخره . اون سیستم تولید پول رو نظارت میکنه. === یعنی گفتم فکر نکنید یوقت خودش آچار بدست هر شب اضافه کار وای میسته

    نکته اول : دارایی چیست؟ هر چیزی که ماهیانه به درامد شما اضافه کنه. ماشین دارایی است؟ بطور معمول خیر چون شما ماهیانه یه چیزی هم خرجش میکنید؟ نکته دوم: من آدم ثروتمند و ولخرجی هستم که هرشب میرم بهترین کافه شهر؟
    خیر. من قرارهای کاری‌ام رو میذارم و اتاق کار و مذاکره‌ام هست و دیگران از مهمانهایم پذیرایی میکنند. در هر شهری که لازم باشه(و دلم بخواد) زندگی میکنم و در هزینه دفترهای متعدد صرفه‌جویی میکنم. بهترین کافه هر شهری که مایل باشم، از دارایی های من است. چون برایم سود مالی هم دارد

    اگر قراره فقط یک چیز را در کسب و کار یاد بگیرید، آن یک چیز فروش ( مذاکره) هست.

    فکر میکنید فقط خمیازه مسری است؟ خیر وقتی با مشتری صحبت میکنید و او دست به سینه و پاروی پا نشسته است(گارد) شما هم با زیرکی و نامحسوس همون حالت را بگیرید.بعداز چنددقیقه بازم هوشمندانه حالت خودتون را به شکل دلخواه تغییر بدید. میبینید مشتری هم حالت شمارا میگیرد. یک‌قدم به سمت فروش

    (لطفا از این تکنیک استفاده نادرست نکنید) فرض کنید شما یک لکسوس مدل ۲۰۱۵ دارید. در بهترین نقطه شهر یک آپارتمان اجاره میکنید و شب که میخواهید اتومبیلتان را در پارکینگ بگذارید، نگاهتان به اتومبیلهای آخرین مدل مرسدس و ب‌ام‌و همسایه‌ها میوفتد. به احتمال زیاد در لحظه یک درجه از اعتماد به نفس شما کم میشود. در جلسات هفتگی ساختمان معذب هستید، مدیر ساختمان شدن که خوابشو ببینید، اگه یه همسایه زنگ بزنه بگه این لکسوسه مال شماست؟ احساس تحقیر میکنید و … بیاید حالا بریم در یک منطقه متوسط به پایین شهر، آپارتمان اجاره کنیم. همون اول که املاکی میگه بچه واسه آقای مهندس یه چایی بریز، بعد هم میبینید داره دنبال بهترین ملکهاش میگرده و به هر مالکی هم زنگ میزنه کلی از کمالات شما میگه و مهندس از دهنش نمیوفته شب هم ماشینتونو با سروصدا میبرید تو پارکینگ و یه جوری کج و مشخص هم نسبت به ماشینهای دیگه که حداکثر قیمتشون یک دهم ماشین شماست پارک میکنید
    همون هفته اول هم که تو آپارتمان میشین مدیر ساختمون و از ریز و درشت هم از شما مشورت و راهکارو راهنمایی میخوان. اتومبیل شما(توانایی) همان لکسوس هست که براتون تره هم خورد نمیکردن ولی اینجا عقل کل ساختمان و به شدت مورد اعتمادین. طبیعی‌است که اینها به شما اعتماد میکنند و پول میدهند.
    شرکت شما(توانایی)کجاست؟ اینطور فکر کردید که بریم بالای شهر چون مردم عقلشان به چشمشان است؟ اگر هم باشد کور که نیستند کلی شرکتهای بزرگتر و مجللتر از شما را هم میبینند. برندهای معروف اطرافتان را هم میبینند. تصور کرده‌اید در بورس بازار هستید؟ خیر، شما بورس را تشکیل داده‌اید تا مردم به آنجا بیایند ولی از برندها و شرکتهاوفروشگاههای بزرگتر خرید کنند.به قیمت پایینتر شما نه تنها اهمیت نمیدهند بلکه آنرا کسر شان و حتی دلیلی بر بی اعتمادی میدانند. ثروت و توانایی نسبی است. شاید شما بتوانید با درک درست جایگاه خود، اعتماد و اعتبار بیشتری جذب کرده و پول بیشتری بگیرید. در بزرگ شدن و برند شدن شتاب زده عمل نکنید، تجارت یعنی فروش، در جایگاهی قرار بگیرید که اعتماد جذب کنید و بفروشید، نه خودتان به‌به چه‌چه کنید و ۲ سال دیگر نابود شوید. این تکنیک را در تولید محصول، خدمات،برندینگ، بازاریابی و حتی در زندگی شخصی خود میتوانید بکار بگیرید و پول در بیاورید

    به ضعیف‌تر از خودتون ظلم نکنید، به مالش طمع نکنید. کمکش کنید رشد کنه و بیاد بالا، معمولا خودش بیشتر از اون چیزی که قبلا میخواستید ازش بگیرید بهتون میده.

    اولین بار که یه جلسه رو به زبان انگلیسی مدیریت میکردم، خیلی استرس داشتم، هی توپوق میزدم، حرفام یادم میرفت و… دیدم اینطوری نمیشه؟ گفتم یعنی شماها واقعا فارسی بلد نیستید؟ تو دانشگاه چی یادتون دادن پس؟
    دیگه فضا شکست و یه جورایی هم بهشون فهموندم تحمل کنن و خودمو جمع و جور کردم

    اولین نتیجه شکست، خشم است. خشم به خودی خود، بد نیست. میتواند محرک شما برای تلاش بیشتر و پیروزی بر کسانی باشد که شکستتان داده‌اند. احساسات خودرا در جهت مثبت هدایت کنید.

    یک فروشنده خوب، بدون اینکه همه چیزش را بفروشد، میتواند هر چیزی را بفروشد.

    با ماشوتکا(مینی‌بوس) از گرجستان میرفتم مرز ارمنستان. بین راه یه پیرزن خیلی سرزنده سوار شد و درحالی که دوتا سطل تمشک(فکر کنم) دستش بود و با همه مسافرا بگو بخندی کرد و نشست پیش من. با مسافرا میگفت میخندید میوه تعارف میکرد، ضرب میگرفتن میخوندو دیگه نگم براتون. یه خورده جلوتر سر صحبت باز شد. گفت اهل شهرک مرزی ساداخلو هستم، پسرم فوت شده و نوه‌ام برای تحصیل رفته آمریکا. عروسم به تنهایی از پس مخارج بر نمیاد. میام از جنگلها میوه جمع میکنم با هم دیگه مربا درست میکنیم میفروشیم به ارمنی‌ها که کمتر از این میوه‌ها دارند. امید به زندگی و بیزنس شاخ‌ ودم نداره

    غیر از تخصص، یک ویژگی مثبت قوی نیز مثل یک غول خفته در شما وجود دارد. مثلا: سلیقه خوش صحبتی حس ششم و… این ویژگی شمارا از دیگر متخصصین متمایز میکندچون تخصص اکتسابی است و این ویژگی کمتر. مثلا همه میتونن گرافیست بشوند ولی لزوما خوش‌سلیقه نیستند. این غول خفته را کشف و بیدارش کنید

    اون چیزی که مشتری میخواد، لزوما اون چیزی نیست که نیاز داره. گاهی اینها با هم متفاوت هست. اگه براش وقت بذارید و نیازشو برطرف کنید به مشتری وفادار تبدیل میشه. در ضمن اون افسانه مزخرف فروش یخ به اسکیمو و … رو هم برای همیشه فراموش کنید.

    وقتی در حال سقوط هستید وقتی به سرعت پایین میایید وقتی فکر میکنید تا چندلحظه دیگه به زمین برخورد میکنید …. هول نکنید، سراسیمه نشید، دکمه چترنجات خودتون رو بزنید. حتما دارید، اگر با دقت به اطرافتون نگاه کنید

    یه روباهی از یه شتر میپرسه عمق رودخانه چقدره؟ شتر میگه تا زانو روباهِ توی رودخونه میپره میبینه آب از سرش هم گذشته میگه: تو که گفتی تا زانو!!! شتره میگه خوب تا زانوی من، نه زانوی تو موقع مشورت گرفتن، باید شرایط را در نظر بگیریم. لزوما” هر تجربه ای که اون داشته، برای ما مناسب نیست.

    قرارداد، مثل بازی فوتباله.نمیتونی وقتی تو یک نیمه ۵ تا گل خوردی بگی دیگه بازی نمیکنم ضرر کردم. اون مذاکره است که مثل شنا در دریاست. میتونی هی جلو و جلوتر بری، ولی هرجا حس کردی داره زیاد عمیق میشه یا در توانت نیست برگردی. تشخیص و تعهد به این اصل، سود و زیان شمارا تشکیل میدهد.

    وقتی شکست خورده‌ایم، همه حواس و انرژی و افسوس و حسرت‌خوردنمون برای چیزهایی است که از دست داده‌ایم. در صورتی که چیزهایی که باقیمانده مارا نجات میدهد

    لنگر بویایی
    لنگر بویایی که یکی از تکنیکهای موثر بازاریابی و فروش میباشد در مقاله تکنیک های بازاریابی: تکنیک لنگر بویایی به شکل کامل تر توضیح داده شده است.

    هدف داشته باشید،بنویسید رو کاغذ و ده جا نصبش کنید.خونه، محل کار، تو کیفتون، تو جیبتون… بذارید مسخره‌تون کنند. منم کردن. ولی فقط بدوید،روزی ده بار هدفتونو ببینید و براش بدوید و تلاش کنید. دوسال دیرتروزودتر مطمئن باشید بهش میرسید.

    برخلاف تصور، در بیزنس و موفقیت، بهترین مربیان و استادها، کسانی هستند که شغلشان استادی نباشه. کافیه یکسال جلوتر از شما باشند و مسیرتان یکی باشه. چیزهای غیرضروری را یاد نمیگیرید تا به وقتش. به محض آنکه میخواهید آواز یا تنیس یاد بگیرید، استاد شجریان و فدرر بهترین گزینه‌ها نیستند
    کمک یا مشورت، با استاد و مربی فرق میکنه. شما وقتی یک مربی را برای خودتون در نظر میگیرید، موظفید مو به مو به حرفاش گوش کنید، اون مشورت نیست. درس میده و شما باید عمل کنید. و البته در نهایت هم توقع نتیجه دارید. در مورد مشورت و کمک همچین وظیفه و تعهدی برای طرفین وجود نداره.

    خیلی از ماها تو یه جمع که همه شادند و میرقصند، جرات رقصیدن پیدا میکنیم. تو ورزشگاه همراه همه بالا میپریمو فریاد میکشیم. وقتی یه جا همه دارند میخونند، ماهم همخونی میکنیم. درصورتی که خیلیامون تنهایی همچین روحیه‌ای نداریم. تو جمع‌ها و گروه‌هایی با یک هدف و یک انگیزه قرار بگیرید.

    اگه بگن این بیل رو بگیر این کوه رو جابجا کن،چه واکنشی نشون میدید؟احتمالا میخندید و حق هم داریدبعیده حتی یک دقیقه هم وقتو انرژیتون را روش بذارید آقا یه چیزایی از توان خارج هست…مرگ، عشق، دلتنگی و… حالا هر شب همه نیروتون رو صرف این چیزا کنید نمیگم سنگ باشیدا… اندازه نگهدارید

    خیلی از ماها از شرایط موجود ناراضی هستیم، گله میکنیم، غرولند میکنیم، به همه چی معترضیم و …( درزندگی شخصی) ولی وقتی هم نوبت تغییر میرسه، انگار میبینیم نه بابا ولش کن، همین که هست خوبه دیگه … انگار ته دلمون همچین ناراضی هم نیستیم و پذیرفتیم. اولین شرط تغییر، تصمیم جدی هست.

    اینتراکتیو مارکتینگ – بازاریابی تعاملی یه دوره ای رو میگذروندم که تا 2-3 سال پیش اصلا در ایران صحبتی ازش نبود و الانم نمیدونم آیا بهش پرداخته میشه یا نه. ولی شاید براتون جالب باشه و بهتون ایده بده. همیشه یه محصولی ساخته میشه و بعد توسط بازاریاب ها و تبلیغات، اطلاع رسانی میشه که در جلسات با سازنده شرکت میکنندو در نهایت نزدیک ترین آپارتمان به سلیقه خودشون را تحویل میگیرند.سازنده هم که همون اول 20 تارو فروخته. من یکی دوبار این شیوه را امتحان کردم و خب کم تجربه بودم و میشد بهترم باشه.ولی نتایجش به نسبت عالی بود. نقدینگی پروژه تامین میشد و همه رضایت داشتند اگه در حال تولید محصولی هستید یا خدماتی ارائه میکنید، و یااگر مشتریان ثابت و وفاداری دارید که همیشه باهاتون کار میکنند میتونید در ابعاد کوچکتر چندبار تست بزنید و خبره شوید.

    فقط تصمیم هایی ارزش دارند که همین الان توانایی این را داشته باشید که با توجه به توانایی ها و داشته هاتون، بتوانید یک قدم حتی خیلی خیلی کوچک در جهتش بردارید. اینکه ده سال دیگه اینکارو میکنم میشه هدف، رویا، آرزو و … که هیچ چیزش هم در کنترل شما نیست. تصمیم یعنی همین الان.

    اگه تصمیم بگیرید لاغر شین، هیچکس زورکی یه پیتزا نمیکنه تو دهنتون. اگه تصمیم بگیرید ورزش کنید هیچکس دست و پاتونو نمیبنده. هیچکس جز خودتون مانع نیستید. اگه تصمیم بگیرید ثروتمند باشید هیچکس نمیتونه جلوتونو بگبره… مانع فقط خودتونید. مانع مصر نبودن به تصمیماتی هست که میگیرید.

    یکی از مواردی که خیلی از بازاریابها در نظر نمیگیرن و جواب منفی زیادی میشنوند این هست که پول مشتری را کاغذ میبینند. خیر، مشتری برای پولی که در دست دارد کار کرده، انرژی و چندروز دستمزدش را میخواهد به شما بدهد. مثلا اگر مبلغی که شما قرار است از او بگیرید معادل 5 روز کارکردنش هست شما باید محصول و خدماتی را به او ارائه دهید که حداقل اندازه شش روز کارش بیارزد.(یکی از شیوه های قیمت گذاری با در نظر گرفتن طیف خریدار) این هنر شماست که ویژگیهای محصول را با صداقت،ولی آنقدر شفاف به او بگویید که فوری در ذهنش محاسبه کرده و متقاعد شود.حاشیه نروید، محاسبه را سخت نکنید

    تو پیست اسکی مبتدی‌هایی رو میبینید که اولین باره اومدند. میخورن زمین، سروصورتشون زخمی میشه،دست‌وپاشون آسیب میبینه.ولی هربار با خنده وشوخی پا میشن و ادامه میدن و آخرش اسکی باز میشن چون خودشونو واسه شکست آماده کردن.چون میدونن بالاخره یاد میگیرن همه شکست میخورن. با بیزنس حال کنید

    من همیشه با پس انداز مخالف بودم. بیاید از پول خارج بشید تا بتونیم مثال بزنیم. شما یک کیلو گندم دارید، همه را نون میپزید و میخورید؟ نصفش را نون میکنید و نصفه و نیمه سیر میشین، نصفشم نگه میدارید میگید پیر شدم میخورم باز نصفه و نیمه سیر بشم؟ من نصفشو میخورم، نصفشم میکارم دوبرابر شه

    هدف روبروتون هست … کمان هم دستتون هست. باز میگید بذار چندتا بزنم چپ و راست و بالا و پایین، آخه میترسم هدفو نشونه بگیرم شکست بخورم

    یه خانم بازاریاب داشتیم همه قراردادها رو ضرر میکرد، بعد میگفت آدم همش باید مثبت صحبت کنه نگه ضرر، بگه سود منفی.
    یه ماه حسابداری ۶۰۰ تومن از حقوقش کم کرده بود زیرش نوشته بود پاداش منفی

    هرچقدرم که فرصتها را از دست داده‌اید، کمرتان را راست نگهدارید، چشم و گوشتان را تیز کنید هوش و حواستان را جمع کنید تا فرصتهای دیگر را از دست ندهید. تا دلتان بخواهد در دنیا ایده و فرصت و پول و ثروت هست و تمومی نداره

    سالها پیش یکی اومد پیشم، گفت کاردانی نرم افزار داره ولی هیچی بلد نیست. میخواد از یه جا شروع کنه. گفتم خب من الان شمارو به چه عنوانی استخدام کنم؟ گفت به عنوان کسی که بدون هیچ استرسی جلوتون ایستاده تو چشماتون نگاه میکنه و با شهامت و صداقت میگه هیچی بلد نیست ولی میخواد یاد بگیره

    یه رستوران نزدیک شرکت بود، مهمون که داشتم، خودش به اندازه مهمونا سالاد و ماست و نوشابه و… میداد میگفت هرچی اضافه اومد برگردون، زشته از مهمونات یکی یکی بپرسی چی میخوان. میگفتم آقا رضا اینطوری که ما شرمنده میشیم،میگفت فکر کردی چطوری این رستورانو ۶۰ ساله سرپا نگهداشتیم؟با مردمداری

    در تله “متوسط بودن” گرفتار نشوید. متوسط بودن، یک رضایت نسبی و مخدر به شما میبخشد، ولی تا همیشه استرس از دست دادن جایگاهتان را دارید.

    هرچی که با پول بشه خرید ارزونه، حتی اگه زور من‌و شما هم نرسه که بخریمش. گرون اون چیزهاییه که نمیشه با پول خرید. حواستون به اونا باشه.

    چرا من هر مشتری را به شرکتم راه نمیدهم؟ فرض کنید بازاریاب من محصولی را به شخصی معرفی میکند، کیفیت عالی، قیمت مناسب، مطمئنیم طرف به محصول نیاز داره و پول لازم را هم داره. به نظرتون حتما میخره؟ خیر. احتمال داره به بازاریاب من اطمینان نداشته باشه، از او خوشش نیاید، حرفی بشنود که ناراحت شود و … حالا فرض کنید بازاریاب من هم همه چیزش اوکی و حرفه‌ای بود، حتما فروش انجام میشه؟ باز هم خیر. حالا مشتری به شرکت نگاه میکنه، آیا خوشنام هستید؟ پشتیبانی خوب میدهید؟ دیگران ازتون راضی هستند؟ سطح مشتریانتان در چه حد هست؟ در بازار شمارا چگونه میشناسند و … در واقع مشتریان قبلی، جنس و اندازه مشتریان بعدی را تعیین میکنند. تحقیقات از آنها انجام میپذیرد و یا خودشان بازتاب میدهند. بنابراین من با برخی از مشتریان از یک سطح پایینتر(نه لزوما مالی) وارد مذاکره نمیشوم و تمایلی به جذب آنها ندارم. مثلا مشتری که درک درستی از بازار، بیزنس، برندینگ و۰.. نداره در نهایت شکست میخوره و مرا هم در شکستش مقصر میدونه(یا لااقل زحمات مجموعه‌ام را بی اثر میدونه) و همین را بازتاب میده. پس همیشه حق با مشتری نیست و شما هم حق انتخاب مشتری را دارید. نکته برای بازاریابان هم اینجاست که بدانید هر سه اتفاق (محصول،شما و شرکت) برای فروش الزامی است.

    یه چیزی بین آخرین امید، و ناامیدی تو ذهنتون همش میچرخه. امید نیست، ولی ناامیدی مطلق هم نیست. اون میتونه سرنخ موفقیتتون باشه

    شما یک فروشنده و بازاریاب تازه کار هستید؟ فردا میخواهید اولین قرار حضوری خود را بروید؟ هنوز خیلی چیزها مونده که یاد بگیرید؟ خیلی خوبه که اینها رو میدونید و باید همه را برطرف کنید. ولی حتما نباید مشتری هم اینها را بداند. اطلاعات کافی از محصولتان داشته باشید و با قدرت صحبت کنید.

    قدرت، اول در مغز شما شکل میگیرد، بعد میتوانید اونو به قلب‌تون، بازوهاتون یا جیب‌تون منتقل کنید. برای قدرت داشتن بجنگید. هیچکس آدم ضعیف را برای دراز مدت دوست نداره.

    من ترجیح میدم به جای اینکه شب تا صبح به لامپ نگاه کنم و رویاپردازی کنم و لامپ روشن رو تو ذهنم مجسم کنم، پاشم کلید رو بزنم

    میخواهید بهترینِ شغل خودتون باشید؟ هر هفته دوساعت وقت بذارید و فکر کنید چرا مشتری از رقیبتون خرید میکنه ولی از شما نه. لازم نیست در دنیا بهترین باشید، کافیه یکی یکی از رقیبانتون جلو بیوفتید. برطرف کردن نقاط ضعف، از اجرای یک ایده جدید ارزانتر، سریعتر و بدون ریسک هست.

    آقا یه تکنیک حافظه بگم خیلی قدیمیه‌ها، میدونم خیلیهاتون بلدید. فرض کنید میخواید سه کلمه خیلی بی ربط رو که حتما باید به ترتیب گفته بشه را حفظ کنید(صدتا هم باشه عیب نداره). مثلا: شتر کنکور استادیوم. بیاید بین تصویر اول و دوم یه تصویر مجسم کنید، هرچه احمقانه تر و خنده‌دارتر باشه بیشتر تو ذهنتون میمونه. مثلا شتری رو تصور کنید که کارت کنکور گرفته داره اعتراض میکنه این عکس من نیست بعد بین دومی و سومی، مثلا وسط دربی تو استادیوم رو نیمکت ذخیره‌ها نشستید دارید تست کنکور میزنید.(تا تصویرشو تو ذهنتون مجسم نکنید حک نمیشه برای تعداد کلمات بیشتر). حالا تا بگن

    شتر یاد کنکور میوفتید،بعد از کنکور یاد استادیوم میوفتید و… حتی صدتا هم باشه به ترتیب و بدون اشتباه میگین. شرط اصلی مضحک بودن تصویر و تجسم ذهنی هست. من واسه یه کنفرانس که اولویت کلمات خیلی مهم بود با ۱۶ تا امتحان کردم، فقط بدیش این بود که یه جا اونقدر تصویره مضحک بود خندم گرفت

    در تبلیغات و بازاریابی، اگر گندم و ارزن پخش کنید گنجشک ها و کبوترها دورتون جمع میشوند. اگر تکه های گوشت پرت کنید، شاهین ها و قرقی ها به طرفتون میایند. دقت کنید چگونه تبلیغات میکنید و جایگاه خودرا حفظ کنید.

    در بعضی از مشاغل باید به شیوه “شکار” بازاریابی کنید. یک مشتری را در نظر بگیرید و وارد مذاکره شده و نظرش را جلب کنید. دربرخی دیگر باید به شیوه “کشاورزی” بازاریابی کنید. محصول و خدمات خودرا معرفی کنید و صبرکنید تا مشتری شما را پیدا کند. کشاورزی دیربازده تر هست ولی معمولا پربازده تر

    هر چه اطرافیان شما ارزانتر باشند، شما هزینه گرانتری میپردازید

    مشتری را بمباران اطلاعاتی نکنیدو همینطور بهش اطلاعات زائد ندید و فکر کنید که دارید خدمت میکنید و صادقانه حرف میزنید. مثل اینکه شما برید تعلیم رانندگی،طرف به شما تعویض دیسک و صفحه رو یاد بده. هر چیزی جای خودشو داره و ذهن مشتری آشفته میشه واضح و روشن محصول و خدمات رو معرفی کنید

    مزخرف در لغت یعنی چیز یا حرف بیهوده و بی فایده‌ای که در پوشش و بسته بندی زیبا ارائه میشه ولی هیچ ثمری نداره. شرط اول فروش و جذابیت : مزخرف نگویید

    وقتی به کارمندتون یاد میدید به مشتری دروغ بگه، مطمئن باشید وقتی تو دروغ گفتن حرفه‌ای شد، بزرگترین دروغ‌ها رو به خودتون میگه.

    اگه از من بپرسید پول خوشبختی میاره میگم لزوما نه. ولی پول قدرت میاره. و شما با این قدرت میتونید خیلی چیزا بدست بیارید. هم خوشبختی و هم بدبختی. باز هم اصل شمایید.

    وقتی گوشی موبایلتون از دستتون میوفته در کسری از ثانیه پاتون رو زیرش قرار میدید که بلکه آسیب نبینه. دقیقا وقتی یه چاقوی بزرگی از دستتون بیوفته به همون سرعت پاتون رو عقب میکشید که آسیبی بهتون وارد نشه. این قدرت ذهن ناخوداگاه شماست که بنابر تجربه و تحلیل های قبلی شما، اتفاقاتی که در گذشته براتون افتاده، حسی که قبلا به خوداگاه خود یاد داده اید( موبایل مفید و چاقو خطرناک است) و هرچیزی که در جهت ذهن و رفتار شماست، بدون اختیار شما عمل کرده و تصمیم درست را میگیره. ذهن ناخوداگاهتون رو خیلی جدی بگیرید تا اون شما را با تصمیمات درست به سمت موفقیت پیش ببره.

    آدمها دو جا کم میارن … دو مقطع از هر فعالیت و موفقیتی هست که جون آدمو به لب میرسونه. قدم اول قدم ما قبل آخر گاهی فقط کافیست دستتان را دراز کنید و حاصل سالها زحماتتان را لمس کنید. ولی نا امید میشوید و رهایش میکنید.

    یکی از چیزهایی که خیلی روش مانور داده میشه انگیزه داشتن هست. همینطور هم هست. انگیزه قدم اول موفقیت هست. ولی مشکل اینجاست که اونقدر بهش پرداخته میشه که جوونتر ها فکر میکنند همین کافیست (و مثلا همش فکر میکنن که چرا قانون راز و جدب برام اتفاق نمیوفته). شما اه یک شاطر نانوایی بی انگیزه باشی،با هر وضعی بالاخره صبح تا شب 200تا نون میپزی. ولی اگه سرتاپا انگیزه باشی و بشینی خونه، تا نری کنار تنور و صورتت نسوزه یک دونه نون هم بیرون نمیاد.اون شاطر بی انگیزه از شما موفق تره. انگیزه برای انجام دادن کاری نه فقط انگیزه بدون انجام دادن کاری

    بیزینس مثل میدان مین هست. شما میتونید از با تجربه ها مشورت بگیریدو مینهای بیشتری رو پیدا کنید.میتونید تعلیم ببینید و بعضی مین هارو خنثی کنید.میتونید از متخصصین کمک بگیرید و نقشه میدان مین را پیدا کنید.ولی یادتون باشه هر اشتباهی که دیگران هم بکنند این شما هستید که روی مین میروید.

    وقتی میریم رستوران، تا نگیم چی میخوایم که کسی برامون نمیاره. جامون بد باشه میز رو عوض میکنیم، غذاهای مختلف رو تست میکنیم و… تا نگید و ننویسید و نخواهید، از این دنیا هیچی گیرتون نمیاد. هدفتون رو بنویسید؛هر روز بخونید، با صدای بلند هم بخونید. حرفتون رو بزنید تا براتون میسر بشه.

    اینکه میگم نمیدونم چقدر درسته، تجربه شخصی ام هست. خودتون نسبت به روحیات خودتون بسنجید یا اگه خواستید منشن کنید بقیه هم بدونند. من گاهی برای خودم هدفهای خوشمزه تعیین میکنم که از هدف اصلی ظاهر قشنگ تری داره و بهم انرژی میده. مثلا به جای اینکه بگم باید روزی 5 ساعت بیل بزنم تا فلان مبلغ رو داشته باشم. بعد هر روز بگم وااای 5 ساعت بیل زدن؟؟؟ و همونجا از خوندنش هم کمرم درد بگیره، میگم دو سال دیگه میرم کنسرت فلانی در آلمان! خب حالا چطوری پول در بیارم؟ فهمیدم !!!روزی 5 ساعت بیل میزنم

    کسب و کار شما فقط در این صورت به شکل اتوماتیک درامد خواهد داشت و برای شما ثروت محسوب خواهد شد که: اولین اولویت به فکر سود مشتری باشید دوم به فکر سود مجموعه ( پرسنل، برند، اعتبار و …) و سوم سود خودتان به عنوان مدیر همون روز اول نشینید همه چیزو به سود خودتون برنامه ریزی کنید.

    یه روز برفی اگه همه حواستون به قدمهاتون باشه و سرتون پایین باشه، هر چقدرم تلاش کنید میبید رد پاهاتون مستقیم نیست و کج و کوله است. ولی اگه مثلا یه تیر چراغ برقو در صدمتری نشون کنید و بهش نگاه کنید تا بهش برسید،میبیند ردپای مستقیم‌تر و با انحراف کمتری داشتید.
    نگاهتون به هدف باشه

    یکی از شیوه های جذب سرمایه، اطمینان از فروش و سود، جذب مشتری وفادار، “فروش محصولات و خدمات قبل از تولید” هست. فراموش نکنید همیشه مشترک، از مشتری مهمتر هست و فروش آسانتر، بهتر و بیشتر را در پیش داره. هر بیزنسی اگر دقیق بررسی و خلاقانه فکر و عمل شود، میتواند این مزیت را اجرایی کند

    یادتون باشه شما هر روز که از خواب بلند میشوید و جلوی آینه به خود نگاه میکنید، یک روز بزرگتر، قویتر و با تجربه تر شده اید … در رفتارتان اندازه همین یکروز تغییر ایجاد کنید.

    دیدید اولش که میخواید برید تو استخر، نوک پاتونو میزنید ببینید چقدر سرده و بعد یواش یواش وارد میشید و به جاهای عمیق هم میرین. خیلی از مشتریهای کوچولو و از نظر شما کم اهمیت هم دارن همین کارو میکنند، با یه کار کوچیک شروع میکنند و خدمات و پشتیبانی شمارو میسنجند و به مرور جلو میروند.

    ماهیگیرها میگن ماهی که با قلاب گرفته میشه، چون تقلای بیشتری میکنی خوشمزه تره. حتی میگن کشتی های ماهیگیری ژاپنی چند تا ماهی بزرگتر بین ماهی ها میندازند که اونارو بخوره و اونا مجبور باشند تا رسیدن به ساحل جنب و جوش کنند تقلا و تلاش،بدنتون رو تازه نگه میداره، افکارتون رو قوی میکنه

    یادمه وقتی پاپیون (استیو مک کویین) با دوستانش وارد جزیزه جذامی ها شدند، یکی از جذامی ها سیگاری که خودش داشت میکشید را به او تعارف کرد و پاپیون بلافاصله و با روی خوش آنرا گرفت و با لذت چند پک به آن زد. همین داستان و نزدیکی با آنان،باعث شد جذامی ها با او دوست شده و کمکش کنند و ازکشتن او و دوستانش صرف نظر کنند. هنگام خداحافظی، سردسته جذامی ها گفت : از کجا میدانستی که ما جذام خشک داریم و واگیردار نیست؟ استیو گفت: نمیدانستم . این سکانس را بارها دیده ام… چهره دوستان استیو وقتی سیگار را گرفت و فقط او گرفت. و او شد پاپیون. او مدیر یک مجموعه بود مدیر باید مثل “پاپیون” باشد.سالها همکارانت یاری ات میکنند. یک جا میرسد که تو باید برای آنها پاپیون باشی.یکجا میرسد که تو باید پاداش همه این زحمات و فداکاریهایی که انجام داده اند را به جا بیاوری. مدیر بودن اجاره یک دفتر و پشت یک میز نشستن نیست. مدیریت فداکاری نیاز دارد

    ترس، از عدم شناخت حاصل میشه. اگه چیزی یا کسی یا جایی را نشناسیم ازش میترسیم. بچه ها از تاریکی میترسند چون نمیتونند تجسم کنند که در اطرافشون چیه. همین ترس باعث میشه اگه ما از کسب و کارمون اطلاعات لازم را نداشته باشیم برای هر کاری بیش از حد معمول احتیاط کنیم و قطعا کند پیش برویم هر چه تعداد”ترسوها” (کسانی که از کسب و کار خود اطلاع کافی ندارند) بیشتر میشه، رونق اقتصادی و خلاقیت در بیزینس و … کمتر میشه. شرایطی که برای جامعه ما ( لااقل در مقاطعی) خیلی هم غریبه نیست. این بهترین فرصت برای افراد کاربلد و با مطالعه و جسور (نه بی اخلاق) هست. چون میتونند خیلی راحت تر و با یک اقدام جسورانه و خلاقانه خودشان را معرفی کنند . خلاقیت کمتری هم برای شهرت و برند شدن نیاز هست چرا که رقبای ( خلاق و جسور ) کمتری وجود دارند. از جزر و مد های بازار میشه برای جا انداختن کسب و کار با هزینه های کمتری استفاده کرد و برندینگ را پیش برد.

    تکنیک ساده یه جدول بکشید و اسم همه رقبا و اسم خودتون را تو یه ستون بنویسید.همه نقاط ضعف و قوتی هم که ممکنه تو شغل خودتون وجود داشته باشه را بالاش تو یک سطر بنویسید و بعد هر رقیبی هر نقطه قوتی داره +1 بذارید و برای نقاط ضعفش -1بذارید.در انتهای سطر هم نمرات را جمع بزنیدو نمره خودتون و رقبا را به دست بیارید. تا همینجا صد تا ایده به ذهنتون میرسه که تعجب میکنید چرا تا حالا انجامش ندادید. جدول رو دم دست بذاریدو هر چند وقت یکبار بازبینی کنیدو به نتایج فکر کنید و برای نقاط ضعف چاره ای پیدا کنید. میبینید چقدر زود رتبه تون بهتر میشه و یکی یکی رقبا را میگیرید.

    من هیچوقت به رای گیری اعتقاد نداشتم، هیچوقت هم از روی رای گیری تصمیمی نگرفتم. آقا شاید ده نفر با یه چیز موافق باشند ولی نفر یازدم متخصص تر و با تجربه تر باشه و مخالف باشه. من تا اون یک نفر قانعم نکنه رای اون ده نفر هم برام ارزشی نداره.

    این اشتباه رایج را مرتکب نشین! آموزش یعنی وقت صرف کنی، پول صرف کنی و چیز یاد بگیری. بیزینس یعنی وقت صرف کنی و پول در بیاری. یعنی تو نمیتونی هنگام بیزینس کردن چیز یاد بگیری. چون باید دوبرابر وقت بذاری(که نداری) و هر چه پول در میاری برای آموختن هزینه کنی(یا ضرر بدی). در نهایت هر چه میدوی(با اینکه به خیال خودت داری دوبرابر تلاش میکنی و وقت میذاری) باز خونه اول هستی. تجربه بحثش سواست، اصلا یه داستان دیگه داره. اینها به هم ربط نداره. یعنی تو نمیتونی یک جراح مغز رو بیاری بگی اونقدر ساختمون و پل بساز تا مهندس عمران شی. اینکه یک مهندس عمران با انگیزه را بیاری و بگی بساز تا تجربه ات بالا بره قصه دیگری است. افراد تیمتان را درست و از افراد کاربلد(هرچند کم تجربه) انتخاب کنید. بیزینس یک مبارزه است، دانشگاه نیست. بیزینس محل مبارزه ای است که از چیزهایی که در دانشگاه آموخته ای استفاده کنی. راحت باشید … خودم میدونم همتون مخالفید

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    5 × پنج =